چو بینم در کنار خود به وقت ترس و تنهایی
همان منجی و خالق را همان عشق مسیحایی
محبت کرد بر جانم شفا بخشید و درمانم
تسلی داد هر روزه به این روح پریشانم
خداوندی که جای من تمام درد بر او رفت
به زخمهایش شفا بخشید ببخشود او گناهانم
چنان عشقی بی پایان از آن زخمها جاری شد
که گشته تکیه گاه من به وقت ترس و عصیانم
چه جایی بهتر از آغوش پر گرما و مهر توست
در آن آغوش نگاه توست که می بیند تن و جانم
نترسم گر چه طوفانها بغرند بر علیه من
چو سلطان محبت هست، سکاندار سکانم
خداوندی که جای من تمام درد بر او رفت
به زخمهایش شفا بخشید ببخشود او گناهانم
چنان عشقی بی پایان از آن زخمها جاری شد
که گشته تکیه گاه من به وقت ترس و عصیانم
هل هللویا پادشاه،
این است تصویر عشق تو
دادی جانت تا نجات یابم،
این است رحمت و فیض تو
هل هللویا پادشاه،
این است تصویر عشق تو
دادی جانت تا نجات یابم،
این است رحمت و فیض تو
خداوندی که جای من تمام درد بر او رفت
به زخمهایش شفا بخشید ببخشود او گناهانم
چنان عشقی بی پایان از آن زخمها جاری شد
که گشته تکیه گاه من به وقت ترس و عصیانم